رعیت جماعت مانده حیران و کاسه چه کنم به دست گرفته . جارچیان دارالخلافه مدتها بود که در کوی و برزن از گفتگو با فرنگستان میگفتند و وعده به بهبود وضع رعیت میدادند و حال همه فهمیدند که اوضاع خراب تر از این حرفهاست . خشکسالی و بیکاری دمار از روزگار رعیت جماعت درآورده . گرانی هم کمرش را شکسته . رونق چنان از ملک رفته که رعیت و کاسب و پیشه ور همه مفلس گشته اند و فقط خبر میشنوند که فلانی چند کرور از خزانه دزدیده و بهمانی چندین کرور بیشتر . دزدان و چپاولگران آزاد که دوستاق خانه جا ندارد چون پر شده از شاعر و رعیت و ... . بیپولی هم فشار آورده بر جماعت و دزدی زیاد تر شده . کوچه و بازار دیگر امنیت ندارد و روز روشن نالوطی ها مردمان را خفت کرده در کوی و برزن غارت میکنند . امنیه چی جماعت هم که در این مملکت یا به فکر چادر برداشتن از سر نسوان بوده یا چادر کشیدن به سرشان و انگار نه انگار که مواجب میگیرند که حافظ جان و مال رعیت باشند .
زمانه ای شده .