۱۳۹۰ مهر ۱۶, شنبه

رعیت جماعت شاکیست . در کوچه و خیابان بر سر هیچ و پوچ بر سر هم میزنند و به قصد کشت همدیگر را لت و پار میکنند . به هر کس بگوئی اخوی یواشتر در جا خواهر و مادرت را جلوی چشمت می آورد . کسی کاری میکند میگویند چرا چنین میکنی ؟ کاری نکند میگویند چرا کاری نمیکنی ؟ کسی حرفی بزند براق میشوند توی رویش که خفه شو . چیزی نگوید وامصیبتا گویند که لالستان شده . هزار مشکل کوچک و بزرگ بر سر رعیت جماعت ریخته و چون خود را از حل مشکل عاجزمی بینند به بیراهه میروند و چون به بیراهه میروند خود را از حل مشکل عاجز می دانند . پس دوباره بر سر هم میکوبند به دعوای خود مشغول و غافل از آنان که در دارالخلافه با تمسخر به نظاره اینان نشسته و همگی با هم دستشان در یک دیزی رفته می لمبانند .
زمانه ای شده