۱۳۸۹ مرداد ۵, سه‌شنبه

رخوت

رخوتمان می آید. انگار که جمعه باشد و عصرش .نمیدانیم از نشئه گی است یا از خماری .گمانم چیز خورمان کردند . دلمان میخواهد چشممان را باز نگه داریم . ولی انگاری یک فوج از دوستاق خانه دارالخلافه مامورند که چشممان به هم آید . نمیدانیم زنده ایم یا مرده ایم . ولی نزدیک به یقین است که داریم میمیریم . دوباره میمیریم . مثل آن دفعه که مردیم . و آن دفعه . و آن دفعه قبل تر. و هر دفعه . فقط نمیدانم که چرا همیشه از رخوت میمیریم . مشکل از خودمان است یا دارند می میرانمان معلومان نیست . همیشه چیز خورمان کرده اند . همیشه چیز خورمان میکنند . تا چشممان به هم بیاید . تا رخوتمان بیاید . تا دوباره بمیریم .

۱۳۸۹ تیر ۲۴, پنجشنبه

کسبه و بازار

چند صباح قبل که رعیت جماعت برای حق و حقوقش به خیابان ریخت و چنان و چنین شد کار ایشان را همه پسندیده میدیدند . چندسنه قبل که مکتب رفته ها برای دارالفنونشان چنان و چنین کردند به همین صورت . هر گاه که اهل قلم برای مجلات خود چنین کنند عالی است در دید عوام. حال که این کسبه برای حق و حقوق خود با دارالخلافه به جدل برخواسته اند ؛ شده اند دزد و مال پرست و بی ناموس و فلان در دید این عوام . عوام هم عوام قدیم . زمانه ای شده .

۱۳۸۹ تیر ۱۵, سه‌شنبه

کاه و جو

میگویند کاروانیانی که به بلاد غربت میروند با نبود کاه و جو برای چارپایانشان زمین گیر شده اند . در بلاد فرنگ و همین دور و اطراف ؛ دیگر ستوران را علوفه نمیدهند . لابد باید از این پس هر خری یک خر دیگر را دنبال خود بکشد که فقط کاه و یونجه برای طول سفر با خود ببرد. عجیب است که تا همین دیروز شتر شتر کاه و جو به خفا به بلاد نزدیک آن سوی مرز به دور از چشم گمرک چیها برده به چند برابر قیمت میفروختند تا از لطف دارالخلافه برای کمک به خران و گاوان وطنی جیب خود را پر سکه کنند حال خورده اند به خفت و خواری .
زمانه ای شده